تصوف چیست؟
ابوسعید ابوالخیر گفت: تصوف دو چیز است، یک سو نگریستن و یکسان زیستن.
و گفت این تصوف عزتیست در دل، و توانگریست در درویشی، و خداوندیست در بندگی، سیری است در گرسنگی، و پوشیدگی است در برهنگی، و آزادیست در بندگی، و زندگانی است در مرگ، و شیرینی است در تلخی.
و در میان مشایخ این طایفه، اصلی بزرگ است که این طایفه همگی یکی باشند و یکی همه - میان جمله صوفیان عالم هیچ مضادت و مباینت و خود دوی در نباشد، هر که صوفی است، که صوفی نمای بی معنی در این داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشایخ از راه عبارت تفاوتی نماید، معانی همه یکی باشد. چون از راه معنی در نگری، چون همه یکی اند، همه دست ها یکی بود و همه نظرها یکی بود. «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید»
هفت وادی (مرحله) عرفان ایرانی
طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا.
گـفـت مــا را هـفـت وادی در ره اسـت چون گـذشـتـی هـفت وادی، درگه است
وا نـیـامـد در جـهـان زیــن راه کــــس نـیـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس
چون نـیـامــد بــاز کــس زیــن راه دور چـون دهـنـدت آگـــهـــی ای نــــاصــبــور
چـون شدنـد آنـجـایـگـه گـم سـر بسر کــی خــبــر بــازت دهــد از بــی خــــبــر
هـسـت وادی طــلــب آغــــاز کــــــار وادی عـشق اسـت از آن پـس، بی کنار
پـس سـیـم وادیـسـت آن مـعــرفـت پـس چـهـارم وادی اسـتـغـنـی صــفــت
هـسـت پـنـجـم وادی تـوحـیـد پــاک پـس شـشـم وادی حـیــرت صـعـب نـاک
هـفـتـمـیـن، وادی فـقـرست و فـنـا بــعــد از ایــن روی روش نــــبـــود تـــــرا
در کشش افـتـی، روش گـم گرددت گـــر بــود یــک قــطــره قــلــزم گــــرددت
« شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری»
عرفان چیست؟
عرفان معجونی شگفت انگیز از مکتب های مختلف فلسفی جهان است. در عرفان عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید و حتی نکاتی از آئین زرتشت می توان یافت.
از کلمه عرفان "میستیک" یا "میستیسیزم" یا "گنوسیسم" که با معنی "مرموز، پنهانی، مخفی" است و به فارسی آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بینی دینی خاصی مفهوم می گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک (و حتی پیوستن) و وصل آدمی را با خداوند، از طریق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" نامیده میشود جایز و ممکن الحصول میشمارد.
اندیشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم میشوند. دسته ای معتقد به حقیقت این عالمند و می گویند آنچه به وسیله حواس ما درک میشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمی پذیرد. گروه دیگر به حقیقت این عالم معتقد نیستند و می گویند: جهان خارج، مجموعه ایست از تصورات ما؛ به عبارت دیگر: مجموعه ای از معانی ذهنی است که بذات خود حقیقت ندارد و اگر وجودی دارد در ذهن است.
مناقشه طرفداران این دو نظریه که یکی را پیروان مکتب اصالت ماده و دیگری را پیروان مکتب اصالت تصور نامیده اند، سرتاسر تاریخ فکر بشری را اشغال کرده است. برای تلفیق و جمع میان این دو نظریه، کوششهای فراوانی صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.
عارفان از بین دو نظریه بالا راه میانین را گزیده اند. بدین معنی که به ادراکات حواس که جهان آگاهی عملی از آن تکوین می یابد اقرار می کنند، و آن را قوه تصویرگر فکر می دانند، ولی به وجود جهانی از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نیز قائلند، و می گویند آن را حقیقتی است برتر از حقیقت عالم حسی.
بنابراین عارفان بدین طریق راه حل میانه ای را پیش می نهند که بیشتر مورد توجه دیندارانی است که می خواهند میان دین و لوازم اخلاقی آن از یکسو، و موهبتهای علم که از تجربه حسی حاصل شده است از دیگر سو، تلفیق کنند.
البته این بدان معنی نیست که صوفیه پیرو مکتب اصالت ماده ساده ای هستند و به عالم حس ،وجودی مطلق ارزانی می دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروری است، زیرا آدمی تا در قید حیات است در این جهان محسوس زندگی می کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا می نهد. از سوی دیگر صوفیه پیروان خود را از اقامه برهان عقلی بر وجود خدای تعالی برحذر می دارند و بطوری که "کانت" در "متناقضات" خود میگوید، این کوششی است بی نتیجه. با این وضع آنها میخواهند پیروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقیقت ازلی رو به رو گردند. وقتی صوفی در این راه قدم نهد می تواند تجربه ای مافوق این تجربه های معمولی حاصل کند، و بدرک آن حقایق متعالی نائل آید.
بهر صورت عرفان دین نیست و اگر غایت دین، میسر ساختن رویت خداست در آخرت، عارف برای حصول این رویت منتظر نمی ماند؛ بلکه به اعمالی متوسل میشود که آنها را فوق فرائض دینی میشمارد. او به سعادت این جهان رغبتی ندارد، بلکه می کوشد تا به سعادتی متعالی تر از آن دست یابد. همه توجه او به حقایق و ارزشهای روحی است و هر چه را جز آن باشد بی ارج می شمارد، و به لذتی دل بسته است که از هر لذت دیگر فراتر است.
این نکته نیز قابل اشاره است که این لذت نتیجه ایست که عارف بدون آنکه برای نیل به آن سعی کرده باشد فراچنگ می آورد، و او هرگز این لذت را مقصود غایی خود قرار نداده است، زیرا هدف غایی عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادی که همه هدفها و غایات محدود و شخصی در آن معدوم گردیده است، بدیهی است این اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهای متفاوت بیان شده است که مستلزم بحث جداگانه ای می باشد.
علت ظهور و رواج عرفان در ایران
علت اساسی ظهور و رواج تصوف در ایران اینست که ایرانیان در نتیجه قرنها زندگی در تمدن مادی و معنوی بالاترین پیشرفت ها را کرده و به عالیترین درجه رسیده بودند. در زیبا شناسی بر همه ملل آسیا برتری داشتند و هنرهای زیبا مانند نقاشی، پیکر تراشی و موسیقی و هنرهای دستی در فلز سازی و بافندگی و صنایع دیگر به حد کمال رسیده بودند. تضییقات و محدودیت هایی که پی از دوران ساسانی در ایران پیش آمد با طبع زیبایی پسند ایرانی که ذوقیات را در چند قرن از نیاکان خود ارث برده بود و یادگار گرانبهایی می دانست سازگار نبود، در پـی مـسـلـک و طریقه ای می گشت که این قیدها را درهم نوردد و آن آزادی دیرین را دوباره بدست آورد. تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به این آزادی فکری بود، بهمین جهت از آغاز متصوفه ایران سماع و موسیقی و رقص را که ایرانیان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح میدانستند، بلکه در برخی از فرق تصوف آنها را نوعی از عبادت و وسیله تقرب به مبدأ و تهذیب نفس و تصفیه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسایل درباره مباح بودن سماع پرداختند.
حتی متشرعان بزرگ ایران مانند غزالی در (احیاء علوم الدین) و (کیمیای سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.
یکی از نخستین وسائلی که صوفیه برای استرضای این نگرانی ایرانیان اختیار کردند از راه شعر و شاعری بود که موضوع بحث یکی از فصول تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان است.
نخستین شخص از پیشروان تصوف ایران که شعر فارسی را برای تعلیمات خود پذیرفتند، ابوسعید ابوالخیر بود. متشرعانی که شعر را اغوای اجنه و مخالفت با شرع می دانسته اند و شاعران را گمراه می شمرده اند وی را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتی به دربار پادشاهی از او نالیده اند.
توجه خاصی که بزرگان تصوف ایران به زبان فارسی داشتند و مخصوصا مقید بودند که تعلیمات خود را به نظم و نثر فارسی ادا کنند می رساند که خواست اکثریت مردم ایران و کسانی که به زبان تازی کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهی ایشان به مراتب به توجه عوام بیش از خواص اهمیت می داده اند و ترجیح می دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند.
امیر قوام الدین سنجابی | شاه نعمت الله ولی | شمس الدین محمد مغربی |
خواجه حسن عطار | خواجه ابوالفتح محمد پارسا | زین الدین ابوبکر علی تایبادی |
شیخ کمال الدین حسینی کاشانی | سید قاسم انوار | شیخ ابوالوفای خوارزمی |
یعقوب بن عثمان چرخی غزنوی | مولانا جلال الدین پورانی | خواجه سعدالدین کاشغری |
سید محمد نوربخش | شاه داعی شیرازی | مولانا نظام الدین خاموش |
پیر جمالی اردستانی | شیخ بهاءالدین عمر | خواجه شمس الدین محمد کوسوی |
نورالدین عبدالرحمن جامی | مولانا شمس الدین محمد اسد | عبدالله قطب |
خواجه حافظ الدین ابونصر پارسا | خواجه ابواسحق ختلانی | رضی الدین عبدالغفور لاری |
خواجه نصیرالدین عبیدالله احرار | سید محمد نوربخش | شیخ رشیدالدین محمد بیداوازی |
شاه برهان الدین خلیل الله اول | خواجه محمد هاشم | شیخ شاه علی اسفرائنی |
میر شاه حبیب الدین محب الله اول | خواجه عبدالوهاب عارف | امیر شهاب الدین عبدالله برزش آبادی |
شیخ وحید الدین ابوالحسن محمد میرجان | درویش محمد کارندهی | امیرابوعبدالله محمدهاشم شاه کرمانی |
میر شاه کمال الدین عطیةالله | سرمد کاشانی | کمال الدین حسین الهی اردبیلی |
شیخ غلامعلی نیشابوری | قاضی اسد کاشانی | خواجه احمد خانی شیرازی |
شیخ حاتم زراوندی خراسانی | سلطان المشایخ | شیخ حاجی محمد خبوشانی |
آقا میرزا بابا | شیخ عمادالدین فضل الله مشهدی | |
شیخ محمد علی موذن سبزواری | وحید الاولیاء | شیخ تاج الدین حسین تبادکانی خوارزمی |
درویش محمد صالح لنبانی | ملامحمد صوفی مازندرانی | شیخ نجیب الدین رضا تبریزی اصفهانی |
رونق علیشاه کرمانی | کابلی | شیخ علی نقی اصطهباناتی |
آقا محمد هاشم درویش شیرازی | نظامعلیشاه کرمانی | سید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی |
حسینعلی شاه اصفهانی | معطرعلیشاه کرمانی | ملا محمد اسماعیل کامل خراسانی |
نورعلیشاه اصفهانی | فیض علیشاه طبسی | شیخ زاهد گیلانی |
حاج میرزا آغاسی | ملا عبدالصمد همدانی | مشتاقعلی شاه تربتی |
جنت علیشاه همدانی | کوثر علیشاه همدانی | مجذوبعلی شاه کبودرآهنگی همدانی |
مجذوبعلی شاه مراغه ای | ظهورعلیشاه یزدی | صمدعلیشاه خویی |
حاج معین العلماء | ظفرعلیشاه مراغه ای | مجنون علیشاه |
سعادت علیشاه | رحمت علیشاه | مستعلیشاه |
سلطان علیشاه گنابادی | وفا علیشاه | منور علیشاه |
نورعلیشاه گنابادی | صفی علیشاه | صادق علیشاه |
شمس العرفا تهرانی | ظهیرالدوله |
مطالب این قسمت، از کتاب "تاریخ عرفان و عارفان ایرانی" تالیف "عبدالرفیع حقیقت" گرفته شده است.